دلايل سقوط حكومت ساسانيان: به قلم عبدالحسين زرين كوب

۱۸۴ بازديد

دلايل سقوط حكومت ساسانيان: به قلم عبدالحسين زرين كوب

سقوط حكومت ساسانيان، و پيروزي اعراب مسلمان؛ يكي از فصل هاي مهم تاريخ ايران است. بسياري تاريخ ايران را به قبل از فتح اعراب و بعد از آن تقسيم مي كنند. مورخين بسياري در مورد علل و دلايل شكست و سقوط حكومت ساسانيان، مطلب نوشته اند و هر كدام به جنبه اي از دلايل سقوط و اسباب كاميابي اعراب پرداخته اند. استاد دكتر عبدالحسين زرين كوب در كتاب «تاريخ ايران بعد از اسلام» با آن قلم دلنشين خود، بخشي از كتاب را به اين موضوع اختصاص داده است.

تاريخ ايران بعد از اسلام، از فتح مداين بدست اعراب آغاز مي شود كه در دنباله ي آن دولت عظيم كهنسال ساساني انقراض يافت و سراسر ايران به دست اعراب افتاد. اين حادثه ي عظيم كه سر فصل تاريخ جديد ايران و پايان عهد باستان آن به شمار مي رود داستاني شگفت و حيرت انگيز مي نمايد و هركس به تاريخ ايران مي نگرد مي خواهد سر اين نكته را كشف كند و معلوم بدارد كه دولت عظيم ساساني به چه سبب با سرعتي چنان شگفت انگيز سقوط كرد و قوم گمنام عرب چگونه در عرصه ي تاريخ جهان ناگهان چنان عظمت و قدرتي شگرف بدست آورد. تحقيق اين نكته مستلزم غور در تاريخ اواخر ساسانيان و مطالعه ي وقايع و احوالي است كه منجر به ضعف و انحطاط قطعي آن دولت گشت. ليكن براي درك اين معني نيز كه اعراب چگونه به چنين فتحي كه هرگز آن را درخواب هم نمي ديدند نايل آمدند بايد آن قوم را شناخت و دگرگونيهاي را كه در آن روزگاران ظهور اسلام در سرنوشت آن قوم پديد آورده بود مطالعه كرد. فهم درست موجبات سقوط دولت ساساني بدون تامل درين مقدمات ميسر نيست.

دلايل سقوط ساسانيان: ضعف و فساد اداري

سقوط ساسانيان البته از ضربت عرب بود ليكن در واقع از نيروي عرب نبود. چيزي كه مخصوصا آن را از پا درآورد غلبه ي ضعف و فساد بود. مي توان گفت كه مقارن هوم عرب، ايران خود از پاي درآمده بود و شقاق و نفاق بين طبقات و اختلافات و رقابتهاي ميان نجبا بعلاوه ي تفرقه و تشتت در امر ديانت آن را به كنار ورطه ي نيستي كشانيده بود و در چنان حالي، بي آنكه معجزه يي لازم باشد، هر حادثه يي ممكن بود آن را از پاي درآورد. دولت عظيم كهنسال ساساني در آن روزگاران فترت و نكبت چون سليمان مرده يي بود كه تكيه بر عصاي برپا مانده اما موريانه خورده ي خويش داشت. و هر تندبادي كه از كران صحرايي بر مي خاست مي توانست آن پيكر فتوت بي رمق را خاك خورد كند و به مغاك هلاك بسپارد و پيداست كه قومي گرسنه و تازه نفس اما حادثه جوي و بي باك، كه خود را مظهر مشيت خداوند و واسطه ي نشر پيام و اراده ي او مي دانست، بخوبي مي توانست اين نقش ظاهر و هيكل آراسته را به يك ضربت از پاي درافكند و آن را در زير تفرقه و تشتت و فسادي كه آن را از درون مي خورد مدفون نمايد و با اين احوال ديگر چه جاي آنست كه مورخ سقوط چنين دولتي را به بازي تقدير يا معجزه يي خدايي منسوب بدارد؟ آنكه گفته اند كنگره هاي قصر كسري، يكچند پيش از اين حادثه فروريخت، نشانه ي آن است كه در آن روزگاران از ضعف و پريشاني كه در بناي آن دولت راه يافته بود و از ديوار خراب آن جز سايه يي ضعيف و ناپايدار كه ديگر امان و سكون نيز در پناه آن وجود نداشت باقي نمانده بود.

ضعف و فساد در همه ي اركان روي داشت و دولت برومند كهن اينك روي به نكبت و ذبول آورده بو. اهل بيوتات از ميراث رقابتهاي درباري كهن عداوتها و خصومتهاي كهنه داشتند. حوادث خونين عهد مزدك و قباد و بلهوسيهاي خسرو پرويز بين آنها رشگها و دشمنيها پديد آورده بود. حشمت حكام را قدري نمانده بود. حرص و تجمل چنگ انداخته بود و تمام مباني حكومت را سست و ضعيف كرده بود. ارداي ويرافنامه تصويري بود از جامعه ي گناه آلود آكنده از جور و فساد اواخر ساسانيان. تصويري كه بر ديوار جهنم نقش يافته بود تا آنچه را در آن جهنم فساد و گناه روي مي دهد بي كيفر وبي عقوبت نگذاشته باشد. تصويري ديگر شكايت تلخ و دردناك برزويه ي طبيب است در مقدمه ي كليله و دمنه كه بي شك قسمتي از احوال روحاني و اخلاق اواخر عهد ساسانيان را روشن مي كند.

مي گويد: « درين روزگار تيره كه خيرات بر اطلاق روي به تراجع آورده است و همت مردان از تقديم حسنات قاصر گشته….. كارهاي زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستي كه خيرات مردمان را وداع كردستي و افعال ستوده و اقوال پسنديده مدروس گشته و راه راست  بسته و طريق ظلالت گشاده و عدل ناپيدا و جور ظاهر و علم متروك و جهل مطلوب و لوم و دنائت مستولي و كرم و مروت (سايت تخصصي تاريخ اسلام) منزوي و دوستيها ضعيف و عداوتها قوي و نيكمردان رنجور و مستذل و شريران فارغ و محترم و  مكر و خديعت بيدار و وفا و حريت در خواب، دروغ موثر ومثمر و راستي مهجور و مردود و حق منهزم و باطل مظفر و متابعت هوي سنت متبوع و ضايع گردانيدن احكام خرد طريق مشروع و مظلوم محق ذليل و ظالم مبطل عزيز و حرص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار بدين معاني شادمان و به حصول اين ابواب تاره و خندان……» اين سخنان اگر بعد از عهد انوشروان هم نوشته شده باشد باز تصوير احوال روحاني اين عصر ضعف و انحطاط بشمارست. عصري كه در آن روحانيت هيچ پيامي براي تسليت و اميد نداشت. درين ايام سراسر مراسم ديني جز محدوديتها و تشريفات نبود.

دلايل سقوط حكومت ساسانيان: فساد روحانيون زرتشتي

از آغاز تشكيل دولت ساساني هر روز آتشگاه و موبد غنيتر و حريصتر مي شدند. اهتمام كساني مانند شاپور سوم و يزدجرد اول و قباد براي جلوگيري ازين توسعه طلبي آتشگاه پيشرفتي نيافت. مغان كه از خاندانهاي توانگر بودند بجز حكومت ديني حكومت دنيوي را نيز با ضياع و عقار فراوان در دست داشتند. اين قدرت و ثروت البته آنها را به فساد مي كشانيد و چنان مي شد كه از روحانيت بويي نيز نزد آنها نمي ماند. از اين رو بود كه پيش از عهد اسلام آيين عيسي رفته رفته رواجي تمام مي يافت و دين زرتشت را در بين طبقات دردمند و حتي در بين اشراف تربيت يافته پس مي زد و حتي گفته اند اگر اسلام در آن روزگاران به ايران راه نمي يافت شايد كليسا خود آتشكده ها را ويران مي كرد. درين حادثه ي عظيم سقوط ساسانيان در واقع وضع اخلاقي و ديني چنان بود كه جز آن سقوط و جز آن شكست را كسي انتظار نمي داشت. در آن گير و دار عجيب كه بعد از دوران شيرويه در ايران پديد آمده بود ديگر براي ساسانيان چيزي نمانده بود كه كسي از عامه بدان دلبسته باشد و يا بخاطر آن فداكاري كند. فره ي ايزدي، در سقوط پي در پي شاهان ضعيف، هيبت و ارج ديرين خود را از دست داده بود.

مطامع حكام و فرمانروايان باضافه ي فساد و اختلاف موبدان و روحانيان علائق و عقايد كهن را به سستي افكنده بود. شاهان، خود از استيلاء دشمنان همواره در خاطر دغدغه ي سقوط و بيم جان مي پروردند و آرام و قرار نداشتند. فرانروايان بلاد سرحدي، كه اميدي به بقاء دولت مركزي نداشتند، از ابراز نافرماني نسبت بدان دستگاه بيم بدل راه نمي دادند. تفرقه و تشتت اخلاقي اكثر خردمندان را نگران حادثه يي شگرف كه دير يا زود مي بايست از پرده برآيد كرده بود. سقوط دولت ساسانيان كه از حمله و هجوم عرب از پاي درافتاد البته شگفت و حزن انگيز بود. اما چندي قبل از دوران سلطنت قباد و انوشروان ني اين دولت از ضع و هرج و مرج كه داشت مقهور هفتاليان (هياطله) گشته بود. گيروز ساساني بدست آن قوم كشته شده بود و ايران خراجگزار آنان -سايت تخصصي تاريخ اسلام – شده بود. ليكن در آن روزگاران، هنوز مثل پايان عهد خسرو پرويز ايران همه ي نيروي مادي و معنوي خود را ازدست نداده بود. هفتاليان نيز خود آن قدرت روحاني را كه محرك فتوحات عرب و موجب غرور آنها بود نداشتند. ازين رو ديگر بار ايران از آن بليه ي سقوط سر راست كرد. بلند شد و باز حيات خود را از سر گرفت.ليكن در حمله ي عرب، اوضاع گونه ي ديگر داشت و مخصوصا ضعف و فساد داخلي اين بار سقوط قطعي را سبب مي گشت.

دلايل سقوط حكومت ساسانيان: اختلاف و تفرقه بين حكام و اشراف

در واقع دولت عظيم ساساني در آخرين ايام عمر خويش سخت رنجور و ناتوان گشته بود. جنگها و منازعات خونين و مستمر خسرو پرويز آن را فصد كرده بود و سخت به بيخوني دچار كرده بود. تجملها و عياشيهاي او، خاصه بعد از انضباط نسبي عهد خسرو انوشروان، نجبا و اشراف مملكت را سخت خودسر و در عين حال زياده سست كرده بود. اين جنگهاي پرويز خزانه ي دولت را تهي داشت و نفوذ و قدرت اهل بيوتات و اقطاع داران را كه از غارتهاي بيحساب و بخششهاي بي دريغ بهره يافته بودند برافزود. سوء ظن او و پدرش شيرويه خاندان خسروان را از شاهزادگان لايق كه در روز سختي بتوانند تاج و تخت مرده ريگ را حفظ كنند خالي نمود و نجباء و ارباب بيوتات كه جانشينان ضعيف خسرو را بازيچه ي خويش مي ديدند به طمع ملك ستاني افتادند. ماجراي بهرام چوين كه يكچند شيرويه و خسرو را ستو كرد شهربراز را نيز بدين خيال انداخت.

به تخت نشستن شاهان ضعيف

ازاين رو بود كه در مدت اندك، عده يي زياد از شاهان ضعيف به تخت برآمدند بي آنكه شانه ي هيچ يك را آن مايه تاب و قدرت باشد كه بتواند در زير بار سنگين چنين وظيفه يي پايداري كند. حتي يكي از آنها نيز نامش فيروز كه هم در روز تاجگذاري آن «كلاه كياني» را براي سر خويش زياده تنگ و سنگين يافته بود اين را بي پرده گفته بود و بهمين سبب همانجا به دست بزرگان كشته شده بود. چنين ضعف و فتوري كه در آن روزگاران بر پيكر دستگاه راه يافته بود، البته دولت عظيم ساساني را از درون مي خورد و تحليل مي برد. نه فقط جنگ و كشتار – در عهد پرويز و بعد از آن – ايران را به بيخوني دچار كرد بلكه حوادث طبيعي نيز برين مصايب افزود. در اواخر عهد پرويز، در فرات و دجله طغياني عظيم روي داد و گويند چندين سد را در هم شكست. اهتمام فراوان خسرو و مخارج هنگفتي كه براي تعمير و ترميم اين سدها كرد نيز فايده يي نبخشيد. چندي بعد قسمتي از ايوان كسري ويران شد و اين حادثه نيز به فال بد تلقي گشت.

در سلطنت كوتاه شيرويه طاعوني سخت پديد آمد و خلقي بسيار از مردم و از سپاه درين واقعه هلاك شد. اين حوادث خود البته در خاطرها تاثير مي كرد و رنج و نوميدي بر مي افزود. چنانكه بعدها، شماره ي اين امور را افزودند و آن همه را علائم سقوط و نشانه ي زوال دولت ساسانيان شمردند. با چنين نوميديها و پريشانيها عجب نبود كه دولتي چنان ديرينه روز با سرعتي شگرف و برق آسا در برخورد با يك طوفان ريگ كه از صحاري عربستان بر مي خاست و در قادسيه چشمهاي خسته و خواب آلوده ي سپاه ايران را تيره و خيره كرد بدانگونه از پاي درافتد كه تسليم و فناي آن بيشتر به يك سكته ي قلبي مانند شود تا به يك بيماري ممتد دروني كه در واقع موجب زوال آن گشته بود.

برگرفته از كتاب «تاريخ ايران بعد از اسلام» عبدالحسين زرين كوب، صفحه 161

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.